منهم: شیخ الاسلام، و بعد از انبیاء بهترین انام، که خلیفۀ پیغمبر بود و امام و سید اهل تجرید، و پیشوای ارباب تفرید و از آفات نفسانی بعید، ابوبکر عبدالله ابن عثمان، الصدیق، رضی الله عنه.
که وی را کرامات مشهور است و آیات و دلایل ظاهر اندر معاملات و حقایق. و اندر «باب تصوف» طرفی از روزگار وی گفته شده است. و مشایخ وی را مقدم ارباب مشاهت داشته اند مر قلت حکایت و ورایتش را، و عمر را رضی الله عنه مقدم ارباب مجاهدت مر صلابت و معاملتش را.
و اندر اخبار صحاح مسطور است و اندر میان اهل علم مشهور که چون وی به شب نماز کردی نرم خواندی و چون عمر نماز کردی بلند خواندی. رسول علیه السلام از ابوبکر بپرسید که: «چرا نرم خوانی؟» گفت: «أسمع منْ أناجی؛ زانچه می دانم که از من غایب نیست و به نزدیک سمع وی نرم و بلند خواندن یکسان است.» و از عمر پرسید. گفت: «أوقظ الْوسْنان وأطْرد الشیطان.»
این نشان از مجاهدت داد و آن از مشاهدت و مقام مجاهدت اندر جنب مقام مشاهدت چون قطره ای بود اندر بحری و از آن بود که پیغمبر گفت، علیه السلام: «هل أنت الا حسنة منْ حسنات أبی بکر؟» پس چون وی حسنه ای بود از حسنات ابی بکر که عز اسلام بدو بود نظر کن تا عالمیان چگونه باشند.
از وی می آید که گفت: «دارنا فانیة و احوالنا عاریة و أنفاسنا معْدودة و کسلنا موجودة.»
سرای ما گذرنده است و احوال ما اندر او عاریت و نفسهای ما بشمار و کاهلی ما ظاهر. پس عمارت سرای فانی از جهل باشد، و اعتماد بر حال عاریتی از بله، و دل بر انفاس معدود نهادن از غفلت و کاهلی را دین خواندن از غبن؛ که آن چه عاریت بود باز خواهند و آن چه گذرنده بود نماند و آن چه اندر عدد آید برسد و کاهلی را خود دارو نیست. نشانی داد ما را رضی الله عنه که دنیا و دنیایی را چندین خطر نیست که خاطر را بدان مشغول باید گردانید؛ که هرگاه که به فانی مشغول شوی از باقی محجوب گردی. چون نفس و دنیا حجاب طالب آمد از حق، دوستان وی از هر دو اعراض کردند، و چون دانستند که عاریت است، عاریت از آن دگر کس بود، دست تصرف از ملک کسان کوتاه کردند.
و هم ازوی می آید که گفت اند رمناجاتش، رضی الله عنه: «اللهم أبْسطْ لی الدنیا و زهدْنی فیها.»
نخست گفت: «دنیا بر من فراخ گردان»، آنگاه «مرا از آفت آن نگاه دار.» و اندر تحت این رمزی است؛ یعنی نخست دنیا بده تا شکر آن بکنم، آنگاه توفیق آن ده تا از برای تو دست از آن بدارم و روی از آن بگردانم تا هم درجۀ شکر و انفاق یافته باشم و هم مقام صبر و تا اندر فقر مضطر نباشم، که فقر مرا به اختیار باشد و این رد است بر آن پیر معاملت که گفت: «آن که فقرش به اضطرار بود تمام تر از آن بود که به اختیار؛ که اگر به اضطرار بود او صنعت فقر بود و اگر به اختیار بود فقر صنعت او بود، و چون کسب وی از جلب فقر منقطع بود بهتر از آن بود که بتکلف خود را درجتی سازد.»
گوییم صنعت فقر ظاهرتر آنگاه بود که اندر حال غنا ارادت آن بر دلش مستولی شود و چندان فعل کند که او را از محبوب آدم و ذریت او باز ستاند و آن دنیاست؛ نه آن که در حال فقر خواست غنا بر دلش مستولی شود و چندان فعل کند که او را از برای درمگانه ای به درگاه ظلمه و سلاطین باید شد. صنعت فقر آن نهند که از غنا به فقر افتد نه آن که اندر فقر طلب ریاست کند و صدیق اکبر رضی الله عنه مقدم همه خلایق است از پس انبیا و روا نباشد که کس قدم پیش وی نهد مقدم گردانید فقر به اختیار را بر فقر به اضطرار. و جملۀ مشایخ متصوفه بدین اند الا آن یک پیر که یاد کردیم حجت و مقالتش را و رد بر وی بیاوردیم. آنگاه موکد گردانید این را صدیق اکبر و دلیل واضح کرد.
و زهری از وی روایت کرد که چون وی را به خلافت بیعت کردند، وی رضی الله عنه بر منبر شد و خطبه کرد و اندر میان خطبه گفت: «والله ماکنت حریصا علی الإمارة یوما و لالیلة قط، و لاکنت فیها راغبا و لا سألْتها الله قط فی سر ولاعلانیة. و ما لی فی الإمارة منْ راحة. به خدای که من بر امارت حریص نیستم و نبودم و هرگز روزی و شبی ارادت آن بر دلم گذر نکرد و مرا بدان رغبت نبود و از خدای تعالی در نخواستم به سر و علانیه و مرا اندر آن راحت نیست.»
و چون بنده از خدای عز و جل به کمال صدق برساند و به محل تمکین مکرم گرداند، منتظر وارد حق باشد تا بر چه صفت وی بر آن می گذرد، اگر فرمان آید فقیر باشد و اگر فرمان باشد امیر باشد اندر این تصرف و اختیار نکند؛ چنان که صدیق رضی الله عنه اندر ابتدا کرد و اندر آن نیز به جز تسلیم نبرْزد؛ چنان که وی اندر انتها. پس اقتدای این طایفه به تجرید و تمکین و حرص بر فقر و تمنی به ترک ریاست بدوست؛ از بعد آن که امام دین همه مسلمانی وی است عام و امام اهل این طریقت وی است خاص، رضی الله عنه.